يکي دخت شاه سمنگان منم


 

نويسنده: حميدرضا شايگان فر




 

(تحقيقي مختصر درباره غير ايراني بودن همسران ايرانيان در شاهنامه فردوسي)
 

يکي از مسايلي که در شاهنامه مطرح است، اين است که چرا همسرانِ ايرانيان تقريباً همگي غير ايراني و بويژه توراني اند؟
در اين جا براي جلوگيري از اطاله کلام، به ارائه بعضي شواهد از شاهنامه بسنده مي شود (1):
• جندل، از بزرگان دربار فريدون، از طرف او مأمور مي شود، دخترانِ سرو، شاه يمن را براي پسران فريدون، ايرج و سلم و تور، خواستگاري کند؛ جندل به شاه يمن چنين مي گويد:
بدان اي سرِ مايه تازيان
کز اختر بُدي جاودان بي زيان...
درودِ فريدون فرّخ دهم
سخن هر چه پرسند پاسخ دهم...
مرا گفت شاه يمن را بگوي
که بر گاه تا مشک بويد، ببوي...
ز کارآگهان آگهي يافتم
بدين آگهي تيز بشتافتم
کجا از پس پرده پوشيده روي،
سه پاکيزه داري تو اي نامجو...
کنون اين گرامي دو گونه گهر،
ببايد برآميخت با يکدگر
سه پوشيده رخ را سه ديهيم جوي
سزا را سزاوار بي گفت و گوي
83/1، 84
• از آنجا که قرار است رودابه، دختر مهراب کابلي با زال ازدواج کند، از همان ابتدا غير ايراني بودنِ او اعلام مي شود:
ز ضحّاک تازي گهر داشتي (مهراب)
به کابل همه بوم و بر داشتي
155/1
• سام در ابتدا با ازدواج زال و رودابه موافق نيست و رودابه را از آنجا که ايراني نيست و نسبش به ضحّاک مي رسد، ديوزاده مي خواند:
ازين مرغ پرورده (زال) وان ديوزاد (رودابه)،
چه گويي، چگونه برآيد نژاد؟
180/1
• فرنگيس، همسر سياووش، توراني است:
سپهدار پيران ميان را ببست
يکي باره تيز رو بر نشست
به کاخ سياووش بنهاد روي
بسي آفرين خواند بر فَرِ اوي
بدو گفت کامروز بر ساز کار
به مهمانيِ دخترِ شهريار...
سياووش را دل پر آزرم بود
ز پيران رخانَش پر از شرم بود
بدو گفت رو هر چه بايد بساز
تو داني که از تو مرا نيست راز...
به نزد فرنگيس بردند چيز
روانشان پر از آفرين بود نيز...
به پيوستگي بر، گوا ساختند
چو زين عهد و پيمان بپرداختند...
99/3، 100
سودابه، همسر کاووس، هاماوراني است:
از آن پس به کاووس، گوينده گفت
که او دختري دارد اندر نهفت
که از سرو، بالاش زيباتر است
ز مشک سيه بر سرش افسراست...
نشايد که باشد به جز جفتِ شاه
چه نيکو بود شاه را جفت، ماه
بجنبيد کاووس را دل ز جاي
چنين داد پاسخ که اين است راي...
131/2
دکتر اسلامي ندوشن، مي نويسد: «نکته قابل توجه اين است که در دوران اساطيري و پهلوانيِ شاهنامه، اکثر زنانِ نام آور، خارجي هستند؛ همسرانِ پسرانِ فريدون، يمني؛ سيندخت و رودابه، کابلي؛ فرنگيس، منيژه، جريره، تهمينه و مادر سياوش توراني هستند؛ کتايون همسرِ گشتاسپ، رومي است.»(2)
ريشه غير ايراني بودنِ زنان را در اسطوره، بايد در عقايد ايرانيان باستان جستجو کرد.
جهانِ اسطوره در شاهنامه، جهانِ مبارزه خير و شر است. آرياييانِ باستان از دير باز به دو مبدأ خير و شر قايل بودند؛ از يک سو خدايان و از سوي ديگر اهريمنان قرار داشتند؛ امور نيک، مانند: روشنايي، باران، خوبي، وفاي به عهد، راستگويي و... را به خدايان و امور بد، مانند: تاريکي، خشکي، دروغ، گناه، فساد و... را به اهريمنان نسبت مي دادند.(3)
احتمالاً حملاتِ بدويانِ مهاجم به آريايياني که در ايران شرقي مي زيستند، باعث شده در انديشه زرتشت و آنان، فکر اداره شدنِ جهان توسط دو مبدأ، راه پيدا کند. نخستين مبدأ، مبدأ خير (اهورامزدا) و دومين مبدأ، مبدأ شر (اهريمن). اين دو با يکديگر در نبردند و انسان نيز در اين نبرد شريک است؛ چرا که جهانِ انسانها نيز به دو جهانِ انسانهاي نيکوکار و انسانهاي بدکار و پيرو اهريمن تقسيم مي شود.(4)
چنان که مي دانيم در باورشناسيِ کهن ايران، جهان، چهار دوره سه هزار ساله را طي مي کند و سپس عمر آن به پايان مي رسد؛ طبق اين باور، ايرانيان زمان خود را، سه هزاره سوم مي دانستند؛ يعني «گوميچِشن» و آن هنگامي است که نيروهاي اهريمني به سرزمين روشني حمله مي برند و جهان آميزه اي مي شود از دو نيروي خير و شر، آسمان و زمين، جان و تن، نيکي وبدي، مثبت و منفي و...(5)
بنابراين در دوران آميختگي (سه هزاره سوم) هرمزد، نمادِ پاکي و روشني و اهريمن، زاده پليدي و تاريکي با همديگر در کارزارند؛ در شاهنامه اين آميزشِ آفرينش از ابتدا با نبرد ديوان و ايرانيان و با تقسيم جهان به وسيله فريدون بين ايرج و سلم و تور مشخص مي شود. ايرج نيمِ مثبت و روشن و اهوراييِ دنيا و سلم و تور، نيمِ منفي و تاريک و اهريمنيِ جهان را صاحب مي شوند. جدال اين دويي بين مثبت و منفي در اسطوره کاملاً نمايان است.
عقيده به اين دوگانگي (خوبي و بدي) در جهان به دوره هاي باستاني بسيار دور مي رسد. در تفکر چيني، مسأله دو طرفي بودنِ «بانگ» و «يين» بر هر چيز حکومت دارد؛ يانگ نماينده جنس نر يا مثبت است و يين نماينده جنس ماده و يا منفي است و هر دو، اصل زندگي به شمار مي روند؛ يانگ مظهر روشني، گرمي، فاعليت، آسمان، خورشيد، خوبي و... است و يين نماد تاريکي، سردي، انفعال، زمين، ماه، بدي و... است.(6)
با توجه به آنچه گفته شد، ايرانيان در جهان اسطوره، خود، کشور و نيروهاي وابسته را، قطب مثبتِ جهان مي دانستند و بنياد آفرينش و هستي را در پيوندي ميان خود (قطب مثبت، مرد ايراني) با غير ايرانيان (قطب منفي، زن توراني يا غير ايراني) مي ديدند. براي همين در شاهنامه ايرانيان هميشه به خورشيد، شير، آتش، مرد و...، نمادِ قطب مثبت و فاعل، تشبيه مي شوند؛ در مقابل، تورانيان به ماه، گاو، آب، مار و...، نمادهاي قطب منفي، زميني و مفعول تشبيه مي گردند. به شواهدي در باب آنچه گفتيم در شاهنامه نظري بيندازيم:
• رستم کيخسرو را خورشيد مي نامد:
بدو (پيران) گفت رستم که اي پهلوان
درودت ز خورشيد روشن روان
هم از مادرش دخت افراسياب
که مهر تو بيند هميشه به خواب
220/4
• در مقابل تورانيها عموماً به ماه مانند مي شوند. افراسياب پسر خود، سرخه را اين گونه مورد خطاب قرار مي دهد:
تو فرزندي و نيکخواه مني
ستون سپاهيّ و ماه مني
177/3
• در جايي ديگر کيخسرو به ايرانيان مي گويد من شنيده ام، هنگامي که ماه توران (افراسياب) بلند شود، خورشيدِ ايران (خسرو) به آن گزند خواهد رساند:
به کارآگهان گفت کاي بخردان
من ايدون شنيدستم از موبدان،
که چون ماهِ ترکان برآيد بلند،
ز خورشيدِ ايرانش آيد گزند
90/5
• کاووس از کشورهاي ديگر باج مي طلبد؛ آنان به گاوي مانند مي شوند که در برابر شير (ايرانيان) تاب مخالفت ندارند:
پذيرفت هر مهتري باژ و ساو
نکرد آزمون گاو با شير، تاو
127/2
گاو نمادِ نيروهاي مادي، زمين، أنوثت، آب و... است؛ امّا شير سمبل نيروهاي برتر، آتش، تابستان و... است. يکي از حجاريهاي تخت جمشيد، شيري را نشان مي دهد که بر کفل گاوي چنگ انداخته؛ اين نقش، نمادي تواند بود از پيروزي ايرانيان بر دشمنان (7)؛ و پيروزيِ آتش (ايران) بر آب (توران). به شاهد زير از شاهنامه توجه کنيم که گرسيوز توراني براي سياوش از دشمني تورانيان با ايرانيان مي گويد:
نخستين ز تور ايدر آمد بَدي
که برخاست زو فرّه ايزدي
شنيدي که با ايرج کم سُخُن
به آغاز کينه چه افکند بن
وزان جايگه تا به افراسياب،
شدست آتش ايران و توران چوآب
132/3
بنياد حماسه هاي ايران، براساس سرگذشت مرد و ستايش شکوهمندي و سرافرازي مرد يل و پهلوان استوار شده است. ويژگي اساس حماسه، عبارت از جايگزين کردنِ مرد در مقام ايزد است.(8) بن مايه اسطوره هاي ايران، عظمت و قدرت ايران (خورشيد، پهلوان، مرد و نيروهاي مثبت) است.
با توجه به آنچه مطرح شد، زن ايراني، خود، در اين جبهه مثبت قرار دارد و اگر زن ايراني در اسطوره مطرح مي شود، نمي تواند صرفاً مؤنث باشد و صفات کاملاً زنانه داشته باشد؛ چرا که ايراني است و در قطب منفي و کارپذيرِ جهان جاي نگرفته است.
براي همين در شاهنامه، هميشه زنانِ ايراني صفاتي مردانه و پهلواني دارند. مثلاً بانو گشسپ، دختر رستم و همسر گيو، صفت «سوار» دارد.
گيو در مورد ازدواجش با بانو گشسپ مي گويد:
مِهين دخت بانو گشسپ سوار،
به من داد گردنکش نامدار (رستم)
259/3
يا در مورد گردآفريد چنين مي خوانيم:
زني بود بر سان گردي سوار
هميشه به جنگ اندرون نامدار
184/2
از آنچه آمد، مي توان چنين نتيجه گرفت که زن ايراني نمي تواند همسر يک توراني شود و گرنه بنياد حماسه و اسطوره به هم مي ريزد. در شاهنامه مي بينيم هرگاه که دختران ايراني به دست غير ايرانيان (ضحاک، ارجاسپ، ...) ربوده و اسير مي شوند، بعد از مدتي، اين پيوندهاي تصنعي، به وسيله پهلوانان ايراني مي گسلد و آنان به ايران باز مي گردند؛ از آن روست که گردآفريد به سهراب مي گويد:
بخنديد و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ايران نيابند جفت
189/2
اما در هيچ جاي شاهنامه ديده نمي شود که زني توراني از مردي ايراني متنفر باشد.
استاد نولدکه در کتاب حماسه ملي ايران، از اين که زنان ايراني در شاهنامه، صفات زنانه ندارند و به عنوان معشوق مطرح نمي شوند، تعجب مي کند و از اين جهت منيژه توراني را که براستي صفاتي زنانه و لطيف دارد، مي ستايد.(9) حال آن که با توجه به نکاتي که ذکر شد، جاي تعجبي نمي ماند.
امّا زنان غيرايراني (قطب منفي) در شاهنامه اغلب به ماه مانند مي شوند؛ در مقابلِ مردان ايراني که به خورشيد تشبيه مي گردند؛ مثلاً غلام زال، به نديمگانِ رودابه، در مورد ازدواج آن دو مي گويد:
چنين گفت با بندگان، خوب چهر،
که با ماه (رودابه) خوب است رخشنده مهر (زال)
165/1
نگاهي به پيشينه اين مسأله ضروري است. عقيده کارل گوستاويونگ بر اين است که بسياري از چيزها از مظاهر «مادر» به شمار مي روند؛ مثل زمين، جهان زيرين، ماه و ... و اين مظاهر ممکن است داراي معنايي منفي و اهريمني باشند.(10)
رابطه زن با تن، جهان ماده، زمين، و ماه هم ريشه اي بس کهن دارد. رومن گيرشمن در مورد دين قديميترين سکنه ايران مي نويسد: «در بين النهرين که سکنه بدوي آن از همان منشأ سکنه نجد ايران بودند، معتقد بودند که حيات آفريده يک ربة النوع است و جهان در نظر آنان حامله بود؛ نه زاييده. منبع حيات به عکس آنچه مصريان مي پنداشتند، مؤنث بود؛ نه مذکر. بسياري از پيکرهاي کوچک از ربة النوعي برهنه که در امکنه ماقبل تاريخي ايران پيدا شده است، به ما اجازه مي دهد بگوييم انسان ماقبل تاريخي، داراي اين گونه معتقدات بوده است.»(11)
زن مظهر باروري است. از هزاره سوم پيش از ميلاد سفالهايي در دست است که نقشهاي آن نشان دهنده پرستش الهه باروري و پيوند آن با ماه است؛ اين الهگانِ باروري در حفاريهاي متعلق به هزاره اول پيش از ميلاد ديده شده اند که داخل حلقه ماه قرار دارند. در حفاريهاي شوش، نقشهايي به دست آمده است که زناني را نشان مي دهد که دست در دست يکديگر دارند و همراه با نمادهاي ماه به چشم مي خورند.(12)
ويل دورانت در تاريخ تمدن مي نويسد: «ماه، خداي محبوب زنان به شمار مي رفته و آن را به عنوان خدايِ حاميِ خود مي پرستيده اند»(13)
خورشيد و ماه را هم مذکر و مؤنث فرض کرده اند؛ مثلاً اخوان الصفا، خورشيد و ماه را به عنوان اصل مذکر و مؤنث جهان دانسته اند.(14)
همان طور که مطرح شد، ايران و ايرانيان در اسطوره، عنصر برتر و اصل کارايِ جهان هستند در برابر تورانيان که عنصر فرودين و کارپذيرِ خلقت محسوب مي شدند. از آن جاست که در عرفان، تورانيان رمز تنِ پستِ زميني، در برابر نفس ناطقه و روحِ الهي (ايرانيان) تعبير مي شوند.
به تفسيري عرفاني در قالب شعر که آذر بيگدلي، صاحب آتشکده آذر آورده و آن را به مولانا نسبت داده، توجه کنيم:
... ز ايرانِ جان، سياوشِ عقلِ معاد، روي
از بهر اين نتيجه به تورانِ تن نهاد...
تا چند گاه در ختنِ کام و آرزو،
بيچاره با فرنگسِ شهوت ببود شاد...
کيخسروِ وجود ز تزويجِ عقل و نفس،
موجود گشت و بالِ بزرگي همي گشاد
گيوِ طلب بيامد و شهزاده بر گرفت
از تورِ تن بِبُرد به ايرانِ جان چو باد (15)
بنابر عقايد ايرانيان کهن، آميزش اين دو نيرو (عقل و نفس / جان و تن) بود که قوام و دوام جهان را سبب مي شد؛ براي همين در اسطوره، ايراني، به عنوان جان و عنصرِ مثبت جهان با غير ايراني به عنوان تن، پيوند مي گيرد و ثمره اين پيوستگي، دنياي تضادها و برخوردها و جنگهاست تا روزي که اين پيوند بگلسد و مرزهاي آن از هم جدا شود و آن آخر جهان خواهد بود.

پي نوشت ها:
 

1-شواهد از شاهنامه چاپ مسکو است و رقم سمت راست نمايانگر شماره جلد و رقم سمت چپ شماره صفحه است.
2- نقل از: فردوسي، زن و تراژدي، به کوشش ناصر حريري، کتابسراي بابل، سال 1365، ص 13.
3- براي اطلاع بيشتر بنگريد به: مزديسنا و تأثير آن در ادب فارسي، شادروان دکتر محمد معين، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1326، ص 32.
4- بنگريد به: ايران از آغاز تا اسلام، رومن گيرشمن، ترجمه دکتر محمد معين، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، سال 1370، ص 179.
5- براي اطلاع بيشتر بنگريد به: از گونه اي ديگر، دکتر ميرجلال الدين کزازي، نشر مرکز، چاپ اول، سال 1368، صص 3 و 4.
6- نگاه کنيد به: تاريخ علم، جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، انتشارات اميرکبير، چاپ دوم، سال 1346، صص 10 و 11.
7- نگاه کنيد به: از گونه ديگر، دکتر ميرجلال الدين کزازي، صص 5 و 13.
8- بنگريد به: سخنراني و بحث درباره شاهنامه، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1349، ص 92.
9- براي اطلاع بيشتر بنگريد به: حماسه ملي ايران، تئودور نولدکه، ترجمه بزرگ علوي، انتشارات سپهر، چاپ دوم، ص 116.
10- بنگريد به: چهار صورت مثالي، کارل گوستاويونگ، ترجمه پروين فرامرزي، انتشارات آستان قدس، چاپ اول سال 1368، ص 25 به بعد.
11- ايران از آغاز تا اسلام، رومن گيرشمن، ترجمه دکتر معين، ص 30.
12- براي اطلاع بيشتر بنگريد به: ماه در ايران، مهرانگيز صمدي، انتشارت علمي و فرهنگي، چاپ اول، سال 1367، ص 21 به بعد.
13- نقل از پيشين، ص 110.
14- بنگريد به: رمز و داستانهاي رمزي، تقي پورنامداريان، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، سال 1368، ص 324.
15- نقل از پيشين، ص 154.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11